The note “Come to watch” by Azadeh Mesbah
“یادداشتی بر نمایشگاه “هفت نقاشی خودنگاره
بیا به تماشا
آزاده مصباح/ ۱ آبان ماه 1393
اینجا کافه کتاب فضایی ساده و بی آلایش دارد. فضایی که این لحظه در آن حضور دارم. جایی که اطرافش را سراسر کتاب و کتاب و کتاب فرا گرفته، و من در کوچکترین گوشه ی آن نشسته ام. امروز پنج شنبه، 1 آبان است. چهار روز از زمان افتتاحیه نمایشگاه می گذرد
در 28 مهر در این کافه نمایشگاهی برپا شد که من نیز به عنوان طراح پوستر در آن همکاری داشتم. همکاری با دوستی به نام دیبا ادیب. دوستی که در رشته گرافیک و در رشته صنایع دستی، رشد و تکاملش را شاهد بوده ام. او که تحصیل در دو شاخه هنری را پشت سر گذاشته چند سالیست که به عشق اصلی خود در هنر رجوع کرده. عشق به تماشای دست های رنگی شده، و دنیای رنگینی که بر روی پالت برای آدمی دلبری می کند. عشق به نقاشی
شروع برگزاری این نمایشگاه آنقدر ساده و عجیب بود که حتی واژه نمایشگاه برای نمایش آثار نقاشی این هنرمند واژه ای ناکارآمد به نظر می رسد. با پوستر نمایشگاه شروع می کنم. پوستری که در آن برای معرفی نمایشگاه نقاشی حتی از واژه نمایشگاه استفاده نشده، و متن آن از این قرار است: بیا به تماشای “هفت نقاشی خودنگاره” آثاری از دیبا ادیب در کافه گالری فروشگاه کتاب اکباتان. متن این پوستر نیز خود بخشی از ایدئولوژی هنرمند بوده، و آن دعوت مخاطب به تماشا بدون آنکه دربند معنای رایج برای نمایشگاه باشد بوده است
وقتی به تماشا می آیید، در این کافه گالری با فضایی صمیمی که کیفیت خود را از دنیای کتاب وام گرفته روبرو می شوید. فضایی که در دیگر کافه ها از آن خبری نیست. انگار در اینجا کتاب، کافه، موسیقی و هنرهای تجسمی با هم به گفتگو نشسته اند. می توانی ببینی، بشنوی و حتی چشم هایت را ببندی و با بوی چای کوهی و کتاب ورق نخورده در درون آزادانه چرخ بزنی
در این فضا وقتی به دیوار های کافه نگاه می کنی، دوست داری از میزت فاصله بگیری، بایستی و در مقابل دیوارهای در برگیرنده تابلو های نقاشی قرار بگیری، نگاه کنی و ببینی چه ساده و صمیمی نقاشی دارد خود را با تو سهیم می شود، بی آنکه تو به نمایشگاهی برای دیدارش رفته باشی، انگار او به تماشای تو در کافه آمده، یک جور معاشقه باورنکردنی با هنری که مدعیان مالکیتش هیچگاه اجازه آزاد بودنش را نداده اند
آری، انگار این روزها، حتی تماشای نقاشی با طبقه اجتماعی بالاتر، تاخت زده شده. اما در اینجا تماشاگر می تواند به تماشا آید. تماشایی در سکوت زنده یک کافه.اینجا رنگ های گرم، گرم هستند نه گرم تر و رنگ های سرد، سرد هستند نه سردتر. اینجا زندگی می توان کرد. اینجا به آدمی نزدیک تر است
در نمایشگاه ها و گالری ها احساس می کنم که در آزمایشگاهی قرار گرفته ام که پزشکان در آن به اثبات یافته های خود مشغولند. اما در نمایشگاه “هفت نقاشی خودنگاره” که در یک کافه خود را با آدمی سهیم شده، خبری از عنوان های پر طمطراق و یا بیانیه ای کوبنده نیست. اینجا نقاش هم یک تماشاگر است. اینجا صدا هست، رنگ هست و نور و هوا جریان دارد. اینجا کافه کتاب اکباتان است. بیا به تماشا، بیا به تماشای خود، بیا به تماشای خودنگاره
.
© ADIB All Rights Reserved from 2016